علیعلی، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
مسیحمسیح، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
سارهساره، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
نی نی وبلاگم.نی نی وبلاگم.، تا این لحظه: 1403 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
بابا حسینبابا حسین، تا این لحظه: 1402 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 1403 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

روزهای زندگی بچه های من

مامان گاهی عصبانی،،، اکثرا مهربون

روز تولد

ظهر پنجشنبه ۱۴٠۱/۹/۱٠برای ناهار رفتیم ناژوان.... عرفان دایی مهدی هم باهامون اومد.. بابای عزیز برامون کباب درست کرد.  بعد ساره با عسل دوستش شهر کتاب وعده کرد..... من و علی و عرفان هم رفتیم و باعث ناراحتی ساره شدیم😪یه اسباب بازی برای تولد مسیح خریدیم و ساره و علی هم بی نصیب نموندن.(یادم رفت از شهر کتاب عکس بگیرم....)  فردا صبح هم مسیح بعد از خواب ساعت 8تقاضای کیک با شمع داشت.... کیک پختم و تولد را برگزار کردیم ...
13 آذر 1401

سینما

پنجشنبه۱۴٠۱/۹/۳ با مترو رفتیم پارک هشت بهشت ناهار خوردیم و پیاده روی در چهار باغ... قرار بودبرویم سینما سوره....  برای دیدن فیلم لوپوتو....با همراهی خانواده عمه زهره... علی و مسیح اولین بارشون بود که می اومدن سینما مسیح گفت:«من فکر میکردم تو سینما دمپایی هامون را در میاریم.»  ...
6 آذر 1401

برادرانه

👆وقتی علی مهربون برای مسیح کتاب میخونه.. ۱۴٠۱/۹/۲چهارشنبه  👆دارن با هم چیزهایی را که با گل درست کردن رنگ میزنن (البته جنگی بعدش شد که نگو 😆) گواش زرد ریخت رو فرش و مسیح به زور میخاست ظرف گلی ساره را بگیره و..(۱۴٠۱/۹/۳) 👆املا نوشتن همزمان علی و مسیح(آبان۱۴٠۱) 👇این مال اسفند ۱۴٠٠هست... مادر به خاطر عمل چشم خونمون بود...  ...
6 آذر 1401

سلام

نشستم و ورق زدم صفحه نی نی وبلاگم را.... اصلا درست و حسابی ننوشتم....  از مسافرت هایی که تو تابستون رفتیم از دریاچه سها اردبیل تا رضوانشهر با عمه مریم و بچه هایش..؟  از پیاده روی کربلا با خاله سمیه...  از عروسی سعید دایی کرج و تهران....  و از بوشهر یهویی دو هفته پیش  👇صبح۱۴٠۱/۸/۱۸چهارشنبه. بوشهر 👇عصر چهارشنبه.... بعد از کلی آب بازی تو دریا و خوردن ناهار.... از لحظات خوب آر امش... مسیح وساره و علی باهم حرف میزنن و تخمه میشکنن😍 👇صبح پنجشنبه۱۴٠۱/۸/۱۹وقتی تو راه رفتن به گناوه ترمز ماشین جدید نگرفت و ما تو بارون دنبال نمایندگی ایران خودرو میگشتیم.... بچه ها تو بارون ماشین جدید را تمیز میکردن...
6 آذر 1401
1